سوال های لعنتی

ساخت وبلاگ
سلام دختر عزیزم از نوشته قبلی بیشتر از ۱ ماه میگذره  انگاری وبلاگ تبدیل شده به دلنوشته های من برای تو البته این روزها مسائل مربوط به تو و حرف زدن یواشکی باهات تمام افکارم رو به خودش اختصاص داده. تو این بیشتر از ۱ ماه اتفاقات زیادی رخ داده.من به خواست خداوند درس طلبگی رو شروع کردم و هرلحظه به خاطرش خدا رو شاکرم.دیروز تولدت بود و متاسفانه من هیچ برنامه از پیش تعیین شده ای واست نداشتم.امسال تولدت رو نذر شادی حضرت رقیه کردم که تقریبا هم سن خودت بود.انشالله ازمون بپذیره و نذرمون قبول باشه زهرا جانم تو توی این ۱ ماه خیلی تغییر کردی و من هر روز بزرگتر شدنت و وسعت گرفتن شعور و دامنه لغاتت روبه چشم میبینم. واسم مثل همیشه عجیب و دوست داشتنی هستی برخلاف ماه های پیش که باید نازت رو میکشیدم که بوسم کنی حالا متوجهم که روزی هزار بار بغلم میکنی و منو غرق در بوسه های شیرینت میکنی. زهرا جانم من علی رغم اینکه به خدای خودم قول دادم که هیچ تلاشی برای گرفتن حضانتت نکنم و تورو باهاش معامله کردم نمیتونم هر روز بیشتر بهت وابسته نشم.من به خدای خودم قول ندادم که به ازای این معامله خون جگر نخورم و دلم پاره نشه. من تورو به خدام بخشیدم و تلاش میکنم زیر قولم نزنم و حضانتت رو نخوام اما قول نمیدم که حتی با فکر کردن به این مسئله تا مغز استخوانم تیر نکشه زهرا تو الان ۲ سالته و خیلی چیز ها رو متوجه نمیشی.تو فقط محبت سوال های لعنتی...ادامه مطلب
ما را در سایت سوال های لعنتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boomefekr بازدید : 33 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 19:11

عزیزم هیچ وقت یادم نمیره وقتی کوچولو بودم نصف شب از تشنگی بیدار میشدم و نق میزدم و از مامانم آب میخواستم.اونم هرشب با وجود اینکه خیلی خوابش میومد پامیشد و واسم آب میورد. خیلی واسم هیجان انگیزه که حالا بعد از گذشت سالها دختر خودم از تشنگی بیدار میشه و نق میزنه و ازم آب میخواد.منم مثل مامانم میرم واست آب میارم.منم مثل اون هیچوقت آب بالاسرم نمیذارم تا وقتی تشنت شد آب تازه و خنک برات بیارم منم مثل مامانم عاشق دخترم هستم و از توهم میخوام وقتی بزرگ شدی و یه مامان خوب شدی نصف شب پاشی و واسه دخترت آب تازه و خنک بیاری تا تشنگیش برطرف بشه و دوباره بخوابه. زهرا جانم برات آرزو میکنم روزی مادر بشی و مادر دختری بشی که لذت های دختر داشتن رو لمس کنی توام مثل من و مادرم عاشق دخترت باشی و از بودنش کنارت لذت ببری + نوشته شده در  یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۶ساعت 3:7&nbsp توسط fatemeh  |  سوال های لعنتی...ادامه مطلب
ما را در سایت سوال های لعنتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boomefekr بازدید : 35 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 19:11

ماه من  پستای قبلی رو خوندم و فکر کردم شاید دوست داشته باشی بدونی نتیجه اون دیداری که قبلا نوشتم چی شد روز ششم محرم بابات اومد و تو رو با خودش برد.تو اول فکر میکردی قراره منم باهاتون بیام و با توجه به آمادگی ای که از قبل داشتی رفتی رو صندلی نشستی ولی وقتی دیدی دارم باهات خداحافظی میکنم زدی زیر گریه و خواستی خودتو از ماشین بندازی پایین.دخترم دلم با گریه هات آتیش گرفت ولی من جلوی ملاقات تو با پدرتو نگرفتم و رفتی خونش و یه شب پیشش خوابیدی.من درجریان اتفاقاتی که اونجا افتاد نیستم تو ۳ روز بعد از اینکه برگشتی پیشم فقط گفتی بابا رفت دسته منو نبرد بعدشم گفتی پانیسا منو هل داد.ننیدونم چرا ولی هنوزم بعد گذشت دوماه وقتی میخوام در موردش باهات حرف بزنن با سیاست خاص خودت جواب سوالامو نمیدی فقط منو قانع میکنی که دیگه منو نده بابا ببره نمیخوام برم پیشش میخوام پیش تو بمونم.و شاهد بی قراری های شبانت هستم.بارها ازم قول گرفتی که نذارم بابات تورو ببره و من هنوز دلیلشو نمیدونم.ولی میدونم که بابات هیچوقت اذیتت نمیکنه.مطمئنم در کنار اخلاق بدی که داره واسه تو جونشو میده.درسته بلد نیست محبت کنه تو حتی لباسایی که اون برات خریدو نمیپوشی مگر اینکه به زور قبلش منو وادار کنی بگم من برات خریدم.ولی من هیچوقت اینو بهت نمیگم و وقتی ناآرومیتو میبینم بهت میگم من بهش گفتم واست بخره نگران نباش نفس مامان.من سوال های لعنتی...ادامه مطلب
ما را در سایت سوال های لعنتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boomefekr بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 19:11

سلام زهرا جونم من امشب خیلی خوشحالم.اونقدر خوشحالم که شب به این بلندی برام به اندازه ی یک ثانیه گذشت دخترم منو پدرت امروز اولین جلسه ی مشاوره قبل از طلاق رو گذروندیم.البته بهتره بگم من اولی و دومی رو گذروندم. همیشه به این روز فکر میکردم و نمیدونستم چطور میگذره.خداروشکر مشاورمون خیلی آدم پخته و دانایی بود.هرچند سن خیلی زیادی نداشت.اون فقط ۱۱ سال از من بزرگتر بود.ولی اونقدر توانا و فهیم بود که خیلی خوشحال شدم از اینکه دادگاه ایشون رو برای حل مسائل ما انتخاب کرد.خدا خیرشون بده و از اون مشاور هم خیلی تشکر میکنم امروز بعد از گذشت ۲ سال منو پدرت درست و حسابی مسائلمون رو بررسی کردیم و خداروشکر من به این نتیجه رسیدم که تصمیمم درست بوده. برسیم به ماجرای خودمو خودت قبل از اینکه برم بهت گفتم بیا پیشم باهات کار دارم و برات توضیح دادم که قراره برم پیش بابامحمد و تو گفتی که من نمیام.گفتی بهش بگو من میخوام پیش مامانم بمونم و من بهت قول دادم که حرفتو بهش برسونم.گفتی گوششو بکن و بهش بگو خااااانوووووممممم من نمیاااامممم.خیلی از این حرفت خندیدم ولی واقعا جملاتت رو بهش گفتم. زهرا جونم من تا حالا همه حرفاتو شنیدم و با مشورت آقای مشاور به این نتیجه رسیدم که نباید دیگه واست از پدرت تعریف کنم.البته این مسئله کاملا به خاطر خودته و من همچنان مشکلی با اینکه تو پدرتو بپذیری ندارم.آقای مشاور بهم اطمینان خاطر د سوال های لعنتی...ادامه مطلب
ما را در سایت سوال های لعنتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boomefekr بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 19:11

دیروز مراسم چهلم علیرضا بود امشبم رفتیم سر خاک.یه بغض 40 روزه تو گلوم بود.یه حسی بهش دارممن 6 سال باهاشون قطع رابطه کرده بودم.اما هیچوقت دوس نداشتم اینطوری رفت و آمدا شروع بشه.دوس نداشتم علیرضا تو تصادف مظلومانه جون بده تا ما رابطه هامون درست بشه.اصلا دلم نمیخواست روزی پام تو اون خونه دوباره باز بشه که علیرضا رفته 6سال وقتی از در خونه میرفتم بیرون جلوم ظاهر میشد چون خونمون سره راه خونه مادربزرگش ب سوال های لعنتی...ادامه مطلب
ما را در سایت سوال های لعنتی دنبال می کنید

برچسب : نداشتم, نویسنده : boomefekr بازدید : 51 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 9:08

چند روز پیش آتنا و کیمیا و حالا بنیتانمیفمم یعنی چی.چرا؟نمیفهمم قبلا همین اتفاقا به این شدت رخ میدادو من کور بودم یا حالا زیاد شده.جیگرم آتیش میگیره وقتی خبرا رو میخونم.از نگرانی خوابم نمیبره خدای من آخه این طفل معصوما که گناهی ندارن.تورو خدا حقشونو ادا کن.خدای من به حق رقیه خاتون 3 ساله و علی اصغر 6 ماهه دل خونوادشونو آروم کن.به خونوادشون صبر بده خدای من نمیفهمم چرا بعضی از مردم کشورم اینقدر وحشی سوال های لعنتی...ادامه مطلب
ما را در سایت سوال های لعنتی دنبال می کنید

برچسب : متاسفم, نویسنده : boomefekr بازدید : 40 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 9:08

چند روزیه که یه حسایی تو قلبم احساس میکنم.یه چیزی تو مخم وز وز میکنه.یه حرفایی تو ذهنم هی تکرار میشه.حرفایی که انگار از قبل بوده ولی زیر خاکستر فراموشی پنهان شده بود.چند روزیه احساس سبکی میکنم.نمیدونم چرا.ولی با این احساس غریبه نیستم.وجودم با این وز وزا و حرفا آشناس.حس پیدا کردن یه گمشده رو دارم.حس برگشت یه مسافر از سفر دور و دراز نمیدونم دلیل این ماجراها چیه.شاید وجود تو شایدم رفتن پدرت.شاید آروم سوال های لعنتی...ادامه مطلب
ما را در سایت سوال های لعنتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boomefekr بازدید : 61 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 9:08

بازم امشب همون حس خاصو دارم.بازم دوس دارم پرواز کنم.احساس سبکی میکنم خونه ی پدری رو دیگه دوس ندارم.دلم میخواد دستتو بگیرم بریم تو یه خونه که مال خودمون دوتا باشه زندگی کنیم.تو هنوز واسه هم صحبتیو پا به پا زندگی رو گذروندن خیلی کوچیکی ولی فهم و شعورت و درک بالات از مسائل اطرافت منو امیدوار میکنه.میتونم رو پایه بودنو رفیق بودنت حساب کنم.شاید تو تنها دوستی باشی که بشه احتمال داد هیچوقت تبدیل به دشمن سوال های لعنتی...ادامه مطلب
ما را در سایت سوال های لعنتی دنبال می کنید

برچسب : توروخدا, نویسنده : boomefekr بازدید : 52 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 9:08

سلام زهرا من امشب به بابات پیام دادمو بهش پیشنهاد دادم بیاد تورو ببینه.از تصمیمم مطمئن نبودم و نمیدونستم چقدر درسته اما استخاره زدمو خوب اومد.دوس ندارم یه روزی بهم بگی چرا به جات تصمیم گرفتمو به جات خودمو واست انتخاب کردم.تو باید باباتو بشناسی.نمیدونم چند سال دیگه انتخابت من خواهم بود یا پدرت.فقط میخوام بهترین انتخابو داشته باشی.امیدوارم کسی رو انتخاب کنی که با بودنش کنارش احساس بهتری داشته باشیحد سوال های لعنتی...ادامه مطلب
ما را در سایت سوال های لعنتی دنبال می کنید

برچسب : انتخاب, نویسنده : boomefekr بازدید : 41 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 9:08

سلام عزیزم هنوز باباتو ندیدی ولی امشب عکساشو بهت نشون دادم و این دفعه حسابی بهت توضیح دادم که اون عکسایی که همیشه باهاشون بازی میکردی عکسای بابات بود.درسته دوس نداشتی قبولش کنی و گفتی دوسش ندارم ولی امیدوارم وقتی همو میبینین احساسی غیر از این بهش داشته باشی.من واست توضیح دادم همونطور که دوستات بابا دارن و بغل باباشون میشینن توام بابا داری و باید بابا صداش کنی.واسم جالب بود که خیلی صریح گفتی اینو د سوال های لعنتی...ادامه مطلب
ما را در سایت سوال های لعنتی دنبال می کنید

برچسب : آمادگی,واسه,دیدن,پدرت, نویسنده : boomefekr بازدید : 52 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 9:08